معمای مردم ترک آذربایجان و جنبش سبز

 

برای من به عنوان عضو یکی از اقوام، کم توجهی اقوام به جنبش اجتماعی جدید، زنگ خطری بسیار جدی هست. من مطلقا نگران جدا شدن خاکها نیستم، نگران جدا شدن دلها هستم. این بی توجهی نشان می دهد در طول زمان دلها از هم جدا شده، فعلا کاری به دلیلش ندارم، اما کشوری که زمانی اگر از یک گوشه اش صدای قهرمانی از قومی میامد، ده دلاور دیگر از گوشه گوشه این خاک به مدد او بر میخواستند، الان توان ملی کردن یک حرکت را ندارد.
این نگرانی اکثر کسانی  است که آینده این سرزمین برایشان اهمیت دارد. کسانی که میدانند بدون همدلی سراسری حرکتی اثر گذار اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت است. چندین بار شنیدم و خواندم که این حرکت بدون حرکت تبریز پیروز نخواهد شد. به عنوان یک تبریزی (گرچه انتقاداتی نسبت به روند حرکت سبز دارم) اما موافق این هم نیستم که این حرکت فقط یک چیز کم دارد آن هم پیوستن آذربایجانی هاست. اگر قرار به پیوستن است بازوی همت ترک و کرد و بلوچ و عرب و لر و ترکمن و خلاصه تمام اقوام این ممکلت لازم است. اگر قرار است این محمل به مقصد برسد شانه همه لازم است. حتی اگر قرار است شکست بخورد همه باهم شکست بخوریم بهتر است!

قصد ندارم مشکل تمام اقوام را مطرح کنم چون هر قومی مشکلی مجزا دارد و تحلیلی خاص لازم دارد که دانش من حتی اجازه نگرشی کلی را هم نمی دهد. اما در مورد ترک زبانان کشورمان باید بگویم شخصا بسیار نگرانم. از این بی تفاوتی همه نگرانیم و حیران، اما عکس العمل در مقابل این رفتار نکته ظریف ماجراست.

دوستان چرا همه سفره نصیحت باز کرده ایم. آذربایجان باید ال کند، آذربایجان باید بل کند. هموطنش را می کشند باید ساکت ننشیند. باید ... باید... باید... باید...

شما را به خدا یک بار هم که شده عوض "باید، باید" کردن به چرایی قضیه بیاندیشیم. باید ریشه یابی کنیم. واقعا چه شده به این ملت. چه چیزی باعث شده فرزندان ستار خان و باقر خان تبدیل شوند به یک مردم بی تفاوت نسبت به وقایع سراسری ممکلت. خود من هم در جواب مانده ام. دوستان ما با یک عده قلیل یا اعزای یک حزب متشکل طرف نیستیم. ما از مردم عادی کوچه و بازار انتظار داریم ما همدلی عموم مردم را می خواهیم. وقتی یک نفر از مردم در یک حرکت شرکت نمی کند ممکن است شما با نصیحت و اندرز و بحث او را قانع کنید اما وقتی صحبت از میلیونها نفر هست، میلیونها نفری که نه عضو حزبی هستند و نه رهبری دارند و نه حول محوری سازمان یافته اند، اینجا باید ریشه یابی کرد. باید چراها را جست . هر چه هست باعث جدا شدن دلها شده . متاسفانه این روند تدریجی بوده، ، این به مرور زمان در دل مردم نفوذ کرده و الان سر از خاکستر بیرون آورده. اتفاقا تشخیص این دل چرکینی ها اصلا سخت نیست. فقط کافی است به زمزمه این مردم که الان تبدیل به فریاد شده گوش دهیم. آنها فریاد می زنند این ماییم که نمی شنویم. یا نمی خواهیم بشنویم. فقط چون فعلا به آنها نیاز داریم می گوییم تو فعلا به ما کمک کن تا بعد. بگذار یک حکومت بهتر داشته باشیم تا بعد. گاها پرسیده میشود چرا روشنفکران ترک کاری نمی کنند. دوست ندارم از طرف روشنفکران وطن دوست ترک آذری صحبت کنم، اما اینها هم جزوی از همین مردم هستند. البته بزرگان و اندیشمندان و سردمداران و سرکوبگران ترک در کارند. فکر نکنید در میان ترکها مثلا بسیجی سرکوبگر نداریم. داریم اتفاقا خوبش را هم داریم. کارشان را هم در ماجرای ناآرامی های تبریز خوب انجام دادند. روشنفکر هم داریم اصلاح طلب هم داریم و عکس العمل هم نشان میدهند مخصوصا آنهایی که سالهاست آذربایجان را ترک کرده اند. اما بزرگترین خصوصیت مثبت این حرکت سبز مستقل از فرد بودن آن است و پیوستن به این جنبش نیاز به حس اجتماعی دارد نه رهبری روشنفکر. برای این یک اراده جمعی میخواهد که نیست. نصیحت و انتقاد خالی هم کار ساز نیست و نخواهد بود. اینکه برای هم نسخه بپیچیم راه حل این مشکل نیست. باید ریشه رنجش ها را پیدا کرد و از ریشه چاره جویی کرد. نصیحت کردن یک نفر مثل من شاید کارساز باشد اما اتفاقی که در سطح وسیع یک جامعه افتاده نگرشی عمیق تر از نصحیت گری لازم دارد.

یکی از نگران کننده ترین و خطرناک ترین بخشهای این فرایند اجتماعی سوء استفاده هایی هست که می شود. دو گروه هستند که این تضاد برایشان ایده ال ترین شرایط است تا سوار موج بوجود آمده بشوند و بدون زحمت از بی تدبیری ما نهایت استفاده را در جهت امیال سیاسی خود بنمایند. در طرف ترک، جدایی طلبان سعی میکند این بی تفاوتی را به نفع خود تصاحب کنند و از این آب گل آلود تا می توانند ماهی بگیرند و سعی می کنند مردم آذربایجان را متقاعد کنند که "در این کشورکسی گوش شنوایی برای شما ندارد!" از طرف دیگر ناسیونالیستهای افراطی ایرانی هستند که هوای امپراطوری هخامنشی را در سر دارند و هر قومیتی غیر از آنچه خود ایرانی اش میخوانند را به رسمیت نمی شناسند، و البته این بزرگواران حتی به کشورهای همسایه هم رحم نمیکنند و از افغانستان و بلوچستان و آذربایجان بگیرید تا کردستان عراق و ترکیه و سوریه و خلاصه تا هر کجا که تیرشان برد دارد را تا زمانی رسمی می دانند که جزو خاک ایران باشند! البته یک حساسیت مخصوص به کلمه ترک دارند و چون آنها را از نژاد خود نمی دانند سعی می کنند آذربایجان را ترکی زدایی کنند.

این دو گروه گرچه به نظر در دو انتهای متضاد ماجرا قرار دارند اما در یک نیاز بسیار بزرگ مشترک هستند. آنچه آنها نیاز دارند عمیق تر شدن شکافهاست. به عملکردهای هر کدام دقیق باشید. یکی در این گیر و دار از آتاتورک می گوید و از ترک زبان بودن مولوی و خاقانی و چه و چه، آنیکی روزی سه لینک در بالاترین می گذارد در باره تاریخ آذربایجان و اینکه مردم آنها تنها چند صد سال است ترکی صحبت میکنند و قبلا به زبان آذری ایرانی صحبت می کردند. هر دو نقطه ضعف مردم مقابل ( و نه صرفا تندرو ها) را میدانند. مثلا یک جدایی طلب ترک خوب میداند چه باید بگوید که اکثریت مردم فارس زبان عکس العمل نشان بدهند. مثلا مولوی ترک بود. ناسیونالیستهای افراطی هم که میدانند حساسیت اکثریت مردم آذربایجان به هویت ترکشان هست، این نقطه را آماج حملات بی امان خود قرار می دهند. در جامعه ای مجازی مانند بالاترین هم بازار بحث زیر لینکی مرتبط داغ میشود و همیشه عده ای از این بزرگواران هستند که تنور را داغ نگهدارند. و این یعنی عمیقتر کردن روز افزون شکافها. تئوری این دو دسته متضاد هم کاملا قابل درک است. اینها معتقدند این برخورد بالاخره باید صورت گیرد. این یک جنگ گزیر ناپذیر است، پس هر چه زودتر شروع شود بهتر است. من خورده ای به این عزیزان نمی گیرم چون یک مانیفست سیاسی برای خودشان دارند و آنرا تعقیب میکنند. اما در حیرتم از ماهایی که در این میان ملعبه می شویم و با ساز آنها میرقصیم و شروع میکنیم به شعله ور کردن آتش اختلاف. تقریبا همه ما هم میدانیم که بحثها هیچ فایده ای برای ما و هدف ما نخواهد داشت اما برای بوجود آورندگان این تنش چه؟ صد البته پر فایده خواهد بود. حداقل فایده اش تراشیدن دشمن است و ترساندن من و شما و ترغیب کردنمان به پیوستن به جبهه آنها!

ولی این ماییم که باید از خودمان سوال کنیم. کاری به درستی و نادرستی اینکه مردم آذربایجان قبلا به چه زبانی صحبت میکردند ندارم، و از هر بحث تاریخی در این مورد هم استقبال میکنم. اما فکر میکنید در این زمان خاص که همه از سکوت مردم آذربایجان در حیرتند، مطرح کردن یک مسئله تاریخی مورد اختلاف آنهم در یک سایت کاملا سیاسی چه قصد و نیتی پشت سرش دارد؟ آیا الان وقت مناسبی هست برای این کار؟ البته برای حضرات ایده ال ترین زمان است اما برای من ترک و شما هموطن فارس زبان من هیزمی هست بر آتش اختلاف. در سمت جدایی طلبان هم همینطور، من و شما دوست عزیز ترک زبان زیر لینکهای تفرقه افکنانه جدایی طلبان جانانه به فارسها حمله می کنیم و دق دلی هایمان را خالی می کنیم. در این میان آن دو گروه سیاسی فاتحانه به دست و پا زدن ماها نگاه میکنند و در سر نقشه حمله نهایی را طرح میکنند. ما فقط بازیچه ایم. سیاست ورزان همیشه مردمان را بازیچه می دانند و چه هنرمندانه می رقصانندمان.

یکی از جدیدترین نمودهای حرکات غیر قابل پیشبینی مردم آذربایجان، ماجرای تیم تراکتور سازی (یا به زبان ترکی تراختور) هست که اعتراض حامیان حرکت سبز را در پی داشت. سوال این هست، آیا در این تنور داغ جریانات کشور این تمرکز با این وسعت باور نکردنی روی یک تیم فوتبال چه ضرورتی دارد؟ برخلاف نمای ظاهری این فرایند، باید به نکات ظریفتری دقت کرد. تراکتور سازی درست هست که قدرتمندترین تیم تبریز هست ولی ما هرگز چنین حرکتی در گذشته ندیده ایم. تراکتور سازی طرفداران خاص خودش را داشت اما هرگز ماجرا به این وسعت نبود. چه اتفاقی افتاده که الان اینقدر مهم شده. یک بار به شعارهای مطرح شده در استادیومهای فوتبال دقیق شویم و از خود بپرسیم چرا این شعارها؟ و چرا حالا؟ فکر نمیکنید این شعارها در حقیقت پاسخ مردم ترک باشد به ندای وجدان ملی شان، آیا جز این است که سعی دارند زمزمه هایشان را در گوش هموطنان پایتخت نشین فریاد بزنند تا بلکه شنونده ای پیدا کند؟ آیا نجوای برادر قهر کرده نیست در گوش برادر دیگر که "متوجه شرایط تو هستم اما تو هم به من گوش کن" ؟ بحث کری های فوتبالی و تعداد طرفداران و رای ها  و این چیزهای بچه گانه را کنار بگذاریم و به پیام توجه کنیم. واقعا چه لزومی دارد در یک مسابقه فوتبال فریاد کشیده شود "یاشاسین آذربایجان" آنهم با چنان غریو بلندی که قلب انسان را به لرزه درآورد؟ شما را به خدا گوش کنید به پیامها. چرا من فارس تهرانی هم فارغ از اینکه طرفدار کدام تیم هستم همراه آنها فریاد نزنم "یاشاسین آذربایجان"؟ به نظر من این تمام چیزی هست که فعلا لازم هست. بی شک سیاست ورزان هم در میان طرفداران هستند و سعی میکنند شعارهای خودشان را تحمیل کنند و با توجه به استعداد مردم ایران در تکرار شعارها، خیلی ها هم همراه شوند. اما آنچه از دل فریاد زده میشود کاملا قابل تمایز است.

قطعا سیاست ورزان جدایی طلب دوست دارند این پدیده را به نام خود تصاحب کنند اما باید تصاحب کننده را رها کنیم و به تصاحب شونده نگاه کنیم. کمی از بند تفکرات چرخشی  و افکار القایی قوم گرایان و ناسیولیستهای افراطی بیرون بیاییم و بهتر نگاه کنیم.

باید دید انتظار روح اجتماعی این مردم چیست و آیا روح اجتماعی سایرین توان هماهنگی با آن را دارد؟ متاسفانه اگر روند فعلی ادامه یابد و دو طرف روی اختلافات اصرار ورزند، من شخصا افق روشنی برای همراهی مردم ترک با حرکت فعلی نمی بینم. اما نگرانم و نگرانیم مرز سبز و قرمز و مرز امروز و فردا را در نوردیده و به فرداهای دلگیرانه تری فکر میکنم. باید هر چه زودتر راهی یافت که این قلبها به هم نزدیک شوند. زمان بر هست اما غیر ممکن نیست. امیدوارم عقلای دو سمت فکری به حال این ماجرا بکنند والا آینده چندان دلچسبی قابل پیشبینی نیست.

همانطور که متاسفانه هرگز قلبهای قومیتهای ایرانی اینقدر از هم دور نیافتاده بود، اما به نظر شخص من الان بهترین فرصت هست که به درد دل هم گوش کنیم و به هم نزدیک تر شویم. باید قلبها را دوباره به هم متصل کرد، هر چه در توان داریم باید به کار ببندیم. زخمها را مرحم بگذاریم، مواظب باشیم بی خردان و مغرضان بر زخمهای موجود استخوان ننهند. شعار را کنار بگذاریم و بیاندیشیم و راهی پیدا کنیم برای نزدیک کردن دلها.  اصلا مهم نیست که کاری برای مشکلات یکدیگر هم بکنیم یا نه ( که قطعا بعد از نزدیک شدن دوباره دلها انجام خواهد شد) مهم نیست که چه اتفاقاتی دلهایمان را از هم دور کرده است. لازم هم نیست در گذشته نقب بزنیم. اما همینکه همدیگر را بشنویم کافی هست که دلهای مان قدمی نزدیک تر شود. زمان بسیار مناسبی هست به شرطی که نکته بین باشیم. اما اگر دست روی دست بگذاریم و یا بدتر از آن شکافها را عمیق تر کنیم ( که به شدت اینکار را می کنیم) روزی بیدار خواهیم شد و خواهیم دید که دیگر دلی هم برای نزدیک شدن باقی نمانده است.

دور باد چنین روزی

از دوستان عزیز خواهش میکنم در زیر این پست هر پیشنهادی برای نزدیک تر کردن دلهای اقوام به طور کل و ترکان آذربایجانی به طور اخص دارید بدهید. برای قدم اول هم که شده زیر این نوشتار از حمله به هم خودداری کنیم و افکارمان را روی هم بگذاریم و کاری برای نزدیک تر شدن انجام دهیم. منظورم وعده دادن نیست. اینکه بگوییم مثلا خواسته های شما در یک نظام دموکراتیک براورده خواهد شد. به نظر درست می رسد اما آنچه الان نیاز هست یک حرکت فوری برای پر کردن فاصله ها. نصیحت و درخواست از یک دیگر نه بلکه به "کاری که من باید بکنم" فکر کنیم. البته انتظار ندارم افراطیون در زیر نوشته ساکت باشند اما بهترین زمان خواهد بود که در شناختن آنها و بی اثر کردن تلاششان اولین قدم را برداریم.

 

نیم فصل – بهمن هشتاد و هشت

گزارش تخلف
بعدی